دوباره مریض شدی
سلام رویایی ترین واقعیت زندگیم مامانی نمی دونم چرا دوباره مریض شدی. اولش چشمات عفونت کرد بردمت پیش دکتر تقریبا خوب شده بودی که خس خس سینه و سرفه و آبریزش بینی و تب اومد سراغت. دو شب هیچکدوممون درست و حسابی نخوابیدیم . غذا هم نمی خوردی کشتی منو . بنده خدا عزیزت هم در طول روز تمام وقتش اختصاص پیدا کرده به تو و از من هم نگرانتر بود که تو غذا نمی خوری. با پدر و عمه فاطمه فداکار(فریادرس فک و فامیلها تو روزهای سختی شون حتی اگه یه عالمه کار داشته باشه از اونجاییکه ذاتاً فداکاره باز دریغ نمی کنه ) بردیمت پیش دکتر . اما خوب که نشدی هیچ شب چهارشنبه دمای بدنت مدام می رفت بالا تا اینکه ساعت ١ نصف...
نویسنده :
زهرا
14:46